مقالات
|
حسين فراستخواه عقيم؛ وي به درستي درمي يابد که نظام سياسي خودکامه ايران، حتي يک نظام خودکامه تمام و کمال هم نبود. اگرچه اين نظام پيش از فراهم آمدن زمينه هاي جنبش مشروطه خواهي نظامي مستبدانه به شمار مي رفت، اما شاهان از چنان اقتداري برخوردار نبودند که بتوانند از قدرت مطلق خود در راه تامين منافع و مصالح عامه بهره ببرند و به قول طباطبايي، بيشترين شمار شاهان در تاريخ ايران، فرمانرواياني سست عنصر، اسير هوس هاي زودگذر و بازيچه دست اطرافيان و درباريان بودند. براي مثال برکناري و قتل اميرکبير به القاي اطرافيان صورت گرفت و موجب شد فرصت اصلاحاتي بنيادين فوت شود و از آن پس نيز هرگز چنين فرصتي تجديد نشد. عرفان مبتذل؛ مجدالملک دکانداري عارفانه برخي از صدراعظم ها را نيز از موانع اصلاحات مي دانست. منظور او مستوفي الممالک بود که تظاهر به عرفان مبتذل را حجاب فساد و تباهي و تفرعن خود قرار مي داد؛ همچنين ميرزا آقاسي که در زير خرقه آلوده اش زهد مي فروخت، نظام سياسي التقاطي؛ مجدالملک به خوبي پي به سرشت التقاطي نظام سياسي اين کشور مي برد که در گذر تاريخ و در جريان مهاجرت ها و يورش هاي پي درپي از هر قومي، بخشي از تباهي هاي آن قوم را به جزيي از سرشت خود تبديل کرده است. در بحث از نظام التقاطي ايران، وي به برخي از جنبه هاي ملموس اين آفت از جمله قتل اميرکبير اشاره مي کند که به مثابه حربه يي در دست هيات حاکم و محافظه کاران بود تا بتوانند وضع موجود و منافع خود را پايدار نگاه دارند. |
